English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 174 (6295 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
road traffic offences U جرائم راهنمایی و رانندگی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
motoring offences U جرائم رانندگی
vehicle registration office U اداره راهنمایی و رانندگی
department of motor vehicles [DMV] [American E] U اداره راهنمایی و رانندگی
Road signs U علائم راهنمایی و رانندگی جاده
crimes U جرائم
offences U جرائم
acquisitive crimes U جرائم اکتسابی
plurality of crimes U تعدد جرائم
street offences U جرائم خیابانی
fatal offences U جرائم مهلک
political offences U جرائم سیاسی
sexual offences U جرائم جنسی
offences against property U جرائم بر علیه اموال
non fatal offences U جرائم غیر مهلک
offences against persons U جرائم بر علیه اشخاص
non fatal offences against the person U جرائم بر علیه ابدان
offences against public morals U جرائم بر علیه اخلاق عمومی
offences against public dencency U جرائم بر علیه عفت عمومی
offence against public order U جرائم بر علیه نظم عمومی
national crime information center U شبکه کامپیوتری FBI که مربوط به جرائم رخ داده درسراسر ایالات متحده امریکا میباشد
radius of action U ناحیه رانندگی
drives U رانندگی کردن
drive U رانندگی کردن
driving U موثر رانندگی
chauffeurs U رانندگی کردن
driving licenses U گواهینامه رانندگی
driving licences U گواهینامه رانندگی
driving licence U گواهینامه رانندگی
chauffeured U رانندگی کردن
chauffeuring U رانندگی کردن
chauffeur U رانندگی کردن
wheel gloves U دستکش رانندگی
driving experience U تجربه رانندگی
staging U رانندگی کالسکه
He drives recklessly. U بی احتیاط رانندگی می کند
There is nothing to be afraid of in driving. رانندگی که ترس ندارد.
karting U رانندگی با اتومبیل کوچک
drunken driving U رانندگی در حال مستی
pull ahead U جلو زدن [در رانندگی]
traffic court U دادگاه تخلفات رانندگی
drives U رانندگی ارابه مسابقهای
drive U رانندگی ارابه مسابقهای
to drive a car U رانندگی کردن خودرویی
to drive on dimmed [dipped] headlights U با نور پایین رانندگی کردن
It is murder driving on this freeway ( motorway , highway ) . U رانندگی دراین بزرگراه کشنده است
Here ist my driving licence card. بفرمائید این گواهینامه رانندگی من است.
reduced lighting U حرکت با نور کم رانندگی با چراغ جنگی
cell phone users while driving U کاربران تلفن همراه درحال رانندگی
traffic court U دادگاه ویژه رسیدگی به تخلفات رانندگی
iceboat U قایق مخصوص رانندگی روی سطح یخزده
to pass your driver's license test at the first attempt U آزمون گواهینامه رانندگی را بار اول قبول شدن
steerage U راهنمایی
orientating U راهنمایی
orientates U راهنمایی
instructions U راهنمایی
a piece of advice U یک راهنمایی
instruction U راهنمایی
leading U راهنمایی
orientation U راهنمایی
admonition U راهنمایی
guidance U راهنمایی
orientate U راهنمایی
to jink [colloquial] [British English] U در دویدن [راه رفتن] [رانندگی کردن] ناگهان مسیر را تغییر دادن
misguide U بد راهنمایی کردن
a quick word of advice U یک راهنمایی کوچک
redirection U راهنمایی مجدد
traffic signal U چراغ راهنمایی
pilotage U راهنمایی کشتی
vocational guidance U راهنمایی شغلی
misdirection U راهنمایی غلط
heralds U راهنمایی کردن
marshaled U راهنمایی کردن با
guides U راهنمایی کردن
marshal U راهنمایی کردن با
guide U راهنمایی کردن
herald U راهنمایی کردن
marshaling U راهنمایی کردن با
traffic lights U چراغ راهنمایی
guided U راهنمایی کردن
traffic light U چراغ راهنمایی
marshalled U راهنمایی کردن با
marshals U راهنمایی کردن با
directing U راهنمایی کردن
admonitions U تذکر راهنمایی
main U ی تر راهنمایی میکند
heralded U راهنمایی کردن
heralding U راهنمایی کردن
instruction U راهنمایی کردن
instructions U راهنمایی کردن
light U چراغ راهنمایی
conduce U راهنمایی کردن
lead U : راهنمایی رهبری
educational guidance U راهنمایی اموزشی
guidable U قابل راهنمایی
indication signs U علایم راهنمایی
intelligence office U دفتر راهنمایی
lighted U چراغ راهنمایی
leads U : راهنمایی رهبری
lightest U چراغ راهنمایی
aims U مراد راهنمایی
aimed U مراد راهنمایی
aim U مراد راهنمایی
airt U راهنمایی کردن
instructs U اموختن به راهنمایی کردن
instructing U اموختن به راهنمایی کردن
guides U راهنمایی کردن غلاف
guide U راهنمایی کردن غلاف
instruct U اموختن به راهنمایی کردن
misdirect U راهنمایی غلط کردن
redirected U دوباره راهنمایی کردن
leading questions U پرسش راهنمایی کننده
lead out of danger U با راهنمایی از خطر رهانیدن
instructed U اموختن به راهنمایی کردن
leads U رهبری کردن راهنمایی
child guidance clinic U درمانگاه راهنمایی کودک
lead U رهبری کردن راهنمایی
directional U وابسته به راهنمایی و هدایت
redirects U دوباره راهنمایی کردن
redirecting U دوباره راهنمایی کردن
redirect U دوباره راهنمایی کردن
misdirects U راهنمایی غلط کردن
guided U راهنمایی کردن غلاف
misdirecting U راهنمایی غلط کردن
misdirected U راهنمایی غلط کردن
leading question U پرسش راهنمایی کننده
guidance U راهنمای طرح ریزی راهنمایی
guided U راهنمایی کردن تعلیم دادن
guide U راهنمایی کردن تعلیم دادن
pilots U راهنمای ناو راهنمایی کردن
direct U مستقیم راست راهنمایی کردن
piloted U راهنمای ناو راهنمایی کردن
directed U مستقیم راست راهنمایی کردن
pilot U راهنمای ناو راهنمایی کردن
directs U مستقیم راست راهنمایی کردن
guides U راهنمایی کردن تعلیم دادن
beacons U باچراغ یانشان راهنمایی کردن
to e. a person an a subject U کسی را در موضوعی راهنمایی کردن
Turn left at the traffic lights. از چراغ راهنمایی به دست چپ بپیچید.
beacon U باچراغ یانشان راهنمایی کردن
advisory system U سیستم خبرهای که کاربر را راهنمایی میکند
character guidance U راهنمایی و مشاوره با افراد سخنرانی مذهبی
pillotage U وجوهی که بابت راهنمایی کشتی وصول میشود
to bow in or out U با تکان سر کسیرا بدرون یابیرون راهنمایی کردن
comment U نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
commented U نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
commenting U نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
instructions U راهنمایی دستورالعمل دادن تعلیم اموزش نظامی
point duty U نگهبانی مامور راهنمایی عبورومرورکه درنقطهای می ایستد
instruction U راهنمایی دستورالعمل دادن تعلیم اموزش نظامی
call time U تام یک دقیقهای مربی برای راهنمایی کردن بازیگران
compliance index U شاخص نشان دهنده قابلیت پیروی از علایم راهنمایی
perverse verdict U رای هیات منصفه که بدون توجه به راهنمایی قاضی دادگاه
cue U اشارت اشاره برای راهنمایی خواننده یاگوینده یا بازیگر چوب بیلیارد
cues U اشارت اشاره برای راهنمایی خواننده یاگوینده یا بازیگر چوب بیلیارد
design heuristics U راهنمایی هایی که به هنگام تقسیم یک مسئله یا برنامه بزرگ به قسمتهای کوچک وکنترل شدنی می توان از انهااستفاده کرد
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
leads U راهنمایی کردن هدایت کردن
steered U راهنمایی کردن هدایت کردن
steer U هدایت کردن راهنمایی کردن
steer U راهنمایی کردن هدایت کردن
steers U راهنمایی کردن هدایت کردن
cues U : اشاره کردن راهنمایی کردن
usher U راهنمایی کردن یساولی کردن
undirected U رهبری نشده راهنمایی نشده
steers U هدایت کردن راهنمایی کردن
ushered U راهنمایی کردن یساولی کردن
ushering U راهنمایی کردن یساولی کردن
ushers U راهنمایی کردن یساولی کردن
cue U : اشاره کردن راهنمایی کردن
steered U هدایت کردن راهنمایی کردن
lead U راهنمایی کردن هدایت کردن
Recent search history Forum search
1در دیکشنری برای سنج که آلت موسیقی است "جلنگ جلنگ" آورده است که منطقی به نظر نمیرسواژه مورد نظر clang میباشد لطفا راهنمایی کنید چه واژه جایگزین بهتری میتوانم استفاده کنم با توجه به اینکه ترجمه میکنم
0بررسی میزان اثر بخشی خصوصیت آبروبرندگی مجازات در خصوص جرائم قاچاق کالا و ارز
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com